مصائب غروب روز عاشورا
يكي بال و پرش آتش گرفته و چـشمان ترش آتش گرفته ز سوز تشنگي در بين خيمه تـمـام پـيـكـرش آتـش گرفته بگوئيد از نجف حـيـدر بيايد كه موي دخترش آتش گرفته ميان خيمه ها اي دادِ بي داد بميـرم معجـرش آتش گرفته يكي در خيمه ها دنبال آب است گـلوي اصغـرش آتش گرفته تمام هستی اش رفته به غارت كه يـاس پرپرش آتش گرفته از آن تيري كه رأسش را جدا كرد صـداي مـادرش آتش گرفته و در گودال زير دشنه مي ديد نگـاه خـواهـرش آتش گرفته همه ديـدند، از خـيمه چگونه نفَس در حنجرش آتش گرفته كـنـار جـسم عـريـان بـرادر يكي بال و پرش آتش گرفته |